Hesperian Health Guides

فصل 1: چگونه میتوانم طفل خود را کمک نمایم

ویکی-سلامتی > کمک به اطفالی که نابینا هستند > فصل 1: چگونه میتوانم طفل خود را کمک نمایم

در این فصل:


داستان کامله و رانی

کامله
کامله با والدین خود سوما و انیل در یک قریۀ کوچک در جنوب هندوستان زندگی مینمایند. زمانی که کامله بسیار خورد بود، والدینش متوجه شدند که او هیچگاه خود را به بازیچههایی که برایش پیشکش میشود، نمیرساند. بنا ًء او را نزد یک داکتر در شهر نزدیک بردند تا دیده شود که چه مشکلی وجود دارد.

3 women try to comfort Suma.
سوما، تو ماه ها گریه کردی.
کامله نابینا است، اما اطفال دیگر شما دیده میتوانند.
کوشش کن در مورد چیز های دیگر فکر کنی.

داکتر به آنها گفت که کامله تقریبا نابینا است. او می تواند بعضی حرکات را ببیند و همچنان بین روشنی و تاریکی فرق کند، اما بیشتر از این نمیتواند. داکتر گفت! "دید او بهبود نخواهد یافت". سوما و انیل با اندوه زیاد واپس به خانه آمدند. سوما فکر کرد! "این چگونه ممکن است"، "او یک دختر بسیار خوب است". سوما یک مدت طولانی بسیار غمگین بود.


سوما و انیل در حد توان از کامله بخوبی مواظبت نمودند.


از آنجایی که شغل انیل عاید کافی برای خرچ و خوراک خانواده نمیآورد، سوما و دو دختر بزرگترش لباس می دوختند تا در بازار بفروش رسانند. چون تمام خانواده کار مینمودند، وقت زیادی برای بازی کردن با کامله نداشتند و او بیشتر اوقات روز را آرام در گوشهای مینشست. گاهی سوما به تشویش میشد که چرا کامله به ندرت حرکت نموده ویا نادراً سرو صدا میکند، مگر به این خود را تسلی میداد که کامله راضی به نظر میرسد و نزدیک به آنها است.


وقتی کامله 3 ساله شد، صرف بعضی کلمات محدود را میفهمید. طوری به نظر میرسید که او بیشتر اوقات در دنیای خود غرق است، حرکات عجیبی انجام میداد مانند مالیدن چشمها ویا تکان دادن دستها. او نمیتوانست غذا بخورد ویا لباس بپوشد. برای سوما آسانتر بود که خودش اینکارها را برای کامله انجام دهد.

Suma thinking while Kamala sits in a corner with her fists on her eyes.
یک دختر بسیارخوب است. تقریبا هیچ گریه نمیکند.

چون کامله نمیتوانست مانند دیگر اطفال همسن و سالش بازی کند و نیاموخته بود تا از خود مواظبت نماید، دستها و پاهایش رشد قوی نداشتند. وقتی دیگر اطفال هم سن اش می آموختند که ایستاده شده و قدم بزنند، پاهای کامله بسیار ضعیف بوده و نمیتوانستند وزن او را تحمل کنند.


زمانی که کامله به سن مکتب رسید، والدین اش او را به مکتب بردند. اما مکتب او را ترساند، زیرا کامله هیچگاه از خانه دور نشده بود. روزها بعد روزها کامله در صنف نشسته و گریه میکرد. اگر معلم با او گپ میزد، او جواب داده نمی توانست.


باالاخره، سوما و انیل به این تصمیم رسیدند که مکتب به کامله کمکی نمینماید و بردن او را به مکتب متوقف ساختند. اما آنها از آینده اش در هراس بودند. "اگر کامله نتواند تعلیم یاد بگیرد، چگونه زندگی خواهد کرد؟ وقتی ما در این دنیا نباشیم، کی از او مواظبت خواهد کرد؟"


a woman speaking to a man and woman with a baby.
من میتوانم به رانی بیاموزانم که چطور کارها را انجام دهد، زیرا من میدانم که نابینائی چیست. ممکن است کارکن صحی نیز نظریاتی داشته باشد.

رانی
رانی یک دختر کوچک نابینا است که در یک قریۀ دیگر هندوستان به دنیا آمده است. وقتی والدین اش جیوان و ارونا فهمیدند که طفل آنها نابینا است، مادرکلان رانی گفت، "ما باید هرکاری را که میتوانیم انجام دهیم تا این طفل را بیاموزانیم. مرا ببینید، من 5 سال قبل دید خود را از دست دادم. هنوز هم میتوانم بیشتر کارهای را که قبلا انجام میدادم، اجرا کنم. هنوز من از چاه آب می آورم. هنوز هم من بزها را می دوشم."


جیوان جواب داد! "اما شما قبل از آن که نابینا شوید، میتوانستید همه اینکارها را انجام دهید". "چگونه یک طفل نابینا خواهد توانست تا بیاموزد؟" مادر کلان گفت! "ما باید برایش کمک کنیم تا بیاموزد." "همانگونه که من با استفاده از صدا و تماس توانستم بیاموزم، رانی نیز باید بیاموزد".


کارکن صحی اظهار نمود که باید برای رانی وسایل زیادی داده شود تا با آنها بازی کند و تشویق گردد تا از شنوائی، حس لامسه و حس بویائی استفاده نماید تا اشیایی را که دیده نمیتواند، بدست آورد. همچنان کارکن صحی گفت! "با او بسیار گپ بزنید."


مادر کلان، بخصوص رانی را وادار میساخت تا هر چیز را لمس نموده و به هر صدائی گوش دهد. او با رانی بازی میکرد و برایش آواز میخواند. زمانی که رانی 2 ساله شد، مادر کلان برایش آموخت که با لمس نمودن دیوارها و کتارهها راه خود را پیدا کند، همانطوری که خودش این کار را انجام میداد. در سن 3 سالگی، رانی میتوانست راه خود را خودش برای رفتن به بیتالخلاء و همچنان راه مخزن آب را پیدا کند.

Baka and a fruit seller talking to Rani at the market.
این کیله است رانی جان. آن را لمس کن ببین چ.
رانی جان، بویش را احساس میکنی؟ کیلۀ رسیده بوی مطبوع دارد.

جیوان، ارونا و مادرکلان وقت زیادی نداشتند که فعالیتهای خاص را با رانی انجام دهند. آنها ساعات طولانی در دوکان خود مصروف بودند. اما آنها با شامل ساختن رانی در کارهایی که خودشان انجام میدادند، مانند رفتن به بازار، به رانی کمک کردند تا مهارتهای جدیدی بیاموزد. این فعالیتهای روزانۀ ساده در کمک به رانی برای انکشاف بسیاری مهارتهایش، تغییر زیادی ایجاد کرد.


وقتی رانی شروع به مکتب رفتن نمود، اطفال محل هر روزه نزدش می آمدند. زمانی که اهالی قریه میدیدند که همه آن اطفال باهم در سرک قدم میزنند، برایشان بسیار مشکل بود که بگویند کدام طفل نابینا است.

از داستان کامله و رانی میآموزیم

هرگاه طفل شما بخوبی دیده نتواند ویا نابینا باشد، میتوانید برایش مهارت های زیادی بیاموزید، عینا مانند خانوادۀ رانی که به او کمک کردند. اما باید دانست که چرا رانی میتوانست مهارت ها ایرا بیاموزد که دیگر اطفال همسن و سالش می آموختند، در حالیکه کامله نتوانست آنها را بیاموزد.

برای فهمیدن این موضوع، کمک خواهد کرد که بدانید:

  • اطفال چگونه انکشاف مینمایند (همزمان با رشد مهارت های جدید را می آموزند).
  • دیدن تا چه حد بر انکشاف تأثیر دارد.


This page was updated:۲۲ Jan ۲۰۲۵